تو بروکسل يه خيابونی هست بنام Rue de Neuve يه چيزی حدود چهارصد سال قدمت
منتاها تموم مراکز تجاری بوتيک, پاساژای این خيابون همه نو ساز.
روزا م بزنی تو سر سگ اینجا آدم ريخته [خوب به درک تا اینجاش که چيز خاصی نگفتم].
عصری با وزغا[رفقا]
دنبال يه لباس شلوار تو همين خيابونی که ذکرش بود ميگشتيم درست جلوی ما چند قدم اونورتر يه چند تايی ازين علافای روزگار که برگه دستشونه واسه محيط زيست و گوز و
زهر مارای ديگه موجود بودند.
اينوسط چند تا کفتر هم کف خيابون توی جمعيت داشتند را ميرفتند.
يکی از رفقا گفت: ببين کفترای اینجا چقدر خوردند گشاد کردند که ديگه حال
پريدنم ندارن.
دستمو گرفتم طرف همون چند تا علاف که درست جلومون
از اون برگ مرگا دستشون بود گفتم: کفترا گشاد نيستن
کون گشاد اینانن که وايميستند مفت ...
يهو يکيشون اومد جلو گفت: خسته نباشين برادر. ما [مجاهدين]
با این پتيشن و امضا هايی که
بر عليه رژيم ملاها و آخونديسم... آيا مايليد ...
و خداوند گشادان را دوست دارد.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home