اندر باب بيست و سه سال
سلام عرض شد عرض به حضورتون چند وقتي بود فرصتي پيش نميومد که از سر سيري در خدمت ارباب خرد و ياران گرانمايه حضور و به قول شعر معروف : شرف مرد به وجود است و کرامت به سجود***هر که اين هردو ندارد عدمش به زوجود درصحنه کماکان حضوري کمرنگ داشته باشم فلذا دور از جون خواننده عزيزيکه اين متن رو ميخونه کونگشادي مفرط و مزمني روکه دست پاگيرم شده بود كنار گذاشته و عطف به ماسبق در راستاي رسالت خويش که چيزي نبوده جز همون اشاعه ي آفتابه گيري و ريدمانهاي ماندگار بر در و ديوار متبرک بلاگ سپات همت گمارده و مجاهدتي بس شهيد فهميده وار در امر آپ نمودن اينجا نمودم . نقل و منقولات پريشان و ناگوار از وطن, فرصت سوزي هاي پي در پي همچنين جوگيري هاي نوستالژيک و تکرار مکرارات مقولات متهوع و ملال آور دست و پاگير زندگي در سيکل بسته خوردن و ريدن و خوابيدن شور و شعفي آنچناني بر نمي انگيخت تا دست و دل و کونمون واسه نوشتن پيش بره مضاف بر اينکه شماره کاليبر حقير نيز همواره با شريط جوي دستخوش تغيير بوده(بالا رفته بود) و مزيد بر علت که اونم به شورت (شكر) پروردگار فرصتي شد و عواملي دست و دول بهم داد تا حقير در رکاب ياران همراه و در اشاعه ي فرهنگ آفتابه گيري و کرسي شعر فراکني و آلودگي نوشتاري سعي وافر نموده و مزخرفات و استفسائات سنگواره غالب بر ذهن معيوبم رو از سر ارادت و نه منت اينجا پرتاب کنم. با ذکر اين تفاسير خواستم دستي نيز به سر و گوش اين لونه کشيده باشم چه اينکه حقير خود ميدانم اين خزعبلات متحجرانه که بيشتر به شلنگ تخته رفتن روي پيست رقص ميمونه ديگه آپ کردن نميخواست[اگه اينا رو هم نگيم بچمون(حقير)بغضش ميگيره و ممکنه بيشتر عقده ي بار بياد].
خوب روده درازي ديگه بسه ايندفعه ميخوام يه نيمچه افاضات و ترهاتي که طي مکاشفات و مجاهدات دراين يه مدت بدست اوردم رو دولا پهنا حواله بدم اينجا پس بگيرين که اومد: داستان برميگرده بزمانيکه چند هفته پيش داشتم تو يه کتابخونه اينترنتي هرز ميگشتم چشمم افتاد به اين کتاب بيست و سه سال اثر جناب مستطاب علي دشتي که چند دفعه اسمش بگوشم خورده بود و يه جاهاي هم يه مطالبي راجبش خونده بودم تا قبل ازخوندن اين کتاب و بازگشت خاطرات آزار دهنده دوران 15, 16سالگي که با زورچپون کردن مزخرفات کتب درسي معارف تو کله ي همه ماها والخصوص تربيت تخماتيک ارزشي براساس اعتقاداتي معجون از مذهب و تعصب هميشگي موجود در آداب ورسوم آبا اجدادي ما, همه وهمه يادآور فرصت سوزيهاي بود که ريشه در مطالعات کتب مذهبي و نه تلمذ آثار ارزشمند کلاسيک زمان ما بگا رفت باديدن کتابهاي صد رحمت کرسي شعر روانشاد جد بزرگوار[که جا داره همينجا از اونم يادي کنم که هروقت کتابهاي هدايت ياعزيز نسين و يه چند تايي ديگه رو دستمون ميديد تا چار تا ليچارد بارمون نميکرد عطش كونش نميخوابيد خدا بيامرزتت و درکل تو روح اون مرحومت]که ازبحارالانوار علامه جاکش مجلسي يا اون کتاب علمي تخيلي و متافيزيک منتهي الامال(ماتحت الحمال) قرمساق عباس قمي تا ضايعترينش حليت المتقين(اين يکي ديگه آخر پورنو و جوانان چرا بود)شامل ميشد تاعلمي ترين کتاب مذهبيشون که اتفاقا منم يه نيگاهي بهش انداخته بودم کتابي بود به اسم شبهاي پيشاور مال يه کوسخلي ديگه بنام سلطان(وازلين)الواعظين شيرازي که اتفاقا آدم چتربازي هم بوده و هميشه اينور اونور پلاس ميشده و ازقضا ده شبي هم پيشاور پاکستان سر برادران اهل تسنن ننه مرده تلپ ميشه و هر شب بعد نماز مي نشسته با ملاهاي سني کل مينداخته يا همون مناظره اگه بشه اسمشو گذاشت ديدگاه فالانژ گونه ! و ميخواستند روي همو کم کنند وهر کي اونشب تو مناظرش باتوضيح و تفصيل بهتر ميريده به طرف واستدلالش ,عنکف برميگشته و اکسي چيزي ميزده واسه شب بعدي که با توپ پر بره خشتک طرف رو قاب دستمال کنه. خلاصه اينکه تو ده شب کرسي شعر بافي و سفسطه واينها ملت هميشه علاف درصحنه هم اونجا بودند و از اوسکل بازي اين بوفالو ها بهره ميبردند[کسي چه ميدونه شايدم به ريششون ميخنديدند]و بعدها تا اونجا که يادمه ماشالله فضل و کمالات مطالب توضيح و تفصيل شون رو سرجمع ميکنند و کتابيش ميکنند بهمين نام .اوج هنر اين بابا هم اين بوده که هميشه استدلال هاش رو با ذکر منابع و رفرنس خود سني ها اونم باآدرس دقيق صفحه و حتي يه جاهايي هم پاراگراف به پراگراف اون کتاب حواله بطرف ميداده که تا اونروز کمترکسي در باب کرسي شعر فراکني اونم با سند و مدرک مثل اين بابا به عرصه ظهور رسيده بوده .
