2004/06/27

به ياد اصفهان

اينو چند وقت پيش که زاينده رود خشک شده بود بابام گفته بود: سخني چند با شهر اصفهان اصفهان اي اصفهان اي اصفهان.............. ايکه ميگويند ترا نصف جهان خود تو ميگويي زهرشهري سرم.............. من بخود اهل هنر ميپرورم هرچه راگفتنددوصدچندان بود............... اصفهاني شوخ ولب خندان بود ماکه عمري در کنارت بوده ايم.............. در جوارت از محن اسوده ايم کي چنين بي اب شدزاينده رود............... کز نهادت برفلک بالاست دود هرکه ازرودت گذرکرددرغم است.............. نارضا ناشاد وابرو درهم است برزبان پيروبرناست اين سرود............... زنده رود ازچه شدستي خشک رود ازچه گشتي اصفها نا غمکده............... ساکنا نت جملگي ماتمزده کي شود بار دگر زاينده رود.............. ابشارت بهر ما خواند سرود تا رفيع اين مثنوي را ميسرود.............. بر دلش غم روي غمها ميفزود من که زياد با شعرهايي که بابام ميگه حال نميکنم اما تو اين چند وقته اين2 تا شعر رو ازش شنيدم حال کردم اولش هم يه خورده شک داشتم اينو بابام گفته يا از يه جا کش رفته!! مثل اوندفعه که خودش شعري از حافظ ميخوند بعدش گفت نميدونم کدوم نامرديه که به نام حافظ اومده هشتصد سال پيش شعرايه من رو بنام خودش تو ديوانش چاپيده =بر وزن چاپ کردن. اما خدايش اين دو تا رو ديدم بد نگفته: بردند زحدکينه و بيدادگري را کردندهمه پيشه خود بي پدري را هر حکم که صادرشده از مصدر باري .....................منسوخ شدوحکم جديدي شده جاري چون تيربجان ودل مردم شده کاري ..................... ازقاعده شرع خلايق شده عاري وقت است که اسلام زند کوس فراري فرياد ازاين فرقه تحت الحنک اندار...............اين قوم که هستند به ابليس هم اواز در ريختن خون خلايق شده دمساز ..................هر لحظه نمايند در مکرو فسون باز گه عشوه فروشند به مخلوق گهي ناز ترسم به يقين طشت معاني فتد از بام...............اسرار نهان اوفتد اخر بکف عام شورند بمن فرقه جهال کالانعام.................ورنه رذمي داد ز بي ديني اسلام زين روکه نه اغازدراوهست نه انجام

2004/06/13

تارک الصلات

ا ين مسئله نماز مشکلي بوده که من از بچگي باهاش درگير بودم.نميدونم والا تاحالا جايي به اين راحتي پيدا نکرده بودم اون چيزايي که تو بچگي برام عقده بود رو راحت اينجا استفراغ کنم گلاب بروتون. يکيش اين نمازخوندن باباي ما بود اول صبحي ميومد تو اتاق و در حاليکه بلند بلند مثلا اذان داره ميخونه و ميخواد بره نمازشو بخونه داد ميزد بلند شونمازت قضا نشه. البته اينو همون بار اول دوم بقول خودش با زبون خوش ميگفت بار سوم لقد بود که ميومد تو پک و پهلومون که بلند شو نمازتو به کمرت بزن. حتي تا دوره هنرستان , بقول خودش تا وقتي خونه بابا هستي قانون هم قانون باباست و نماز و اينا رو شاخشه. يادش بخير اما هيچکدوم اينا به خوشمزه بودن نماز خوندن عمو نميشد اون از بابام زده بود جلوتر و نمازصبح رو کله سحر ميخوند . معمولا هر وقت شب خونه ما ميموند تو اتاق من هم ميخوابيد و نمازخوندنش شده بود قوز بالا قوز , حالا تو فکر کن تو خوابي يهو يه صدايي تو مايه همون صدا بابام و داره بلند بلند اذان ميگه اونم با ملودي کش و قوس دار که بيشتر شبيه مويه ميموند بعضي جاهاشو خيلي اروم ميخوند که خواب به چشمات بر ميگشت اما يهو انگار ولوم داده باشي ويا کلاج رو گرفته باشه ميگرفت و باز ول ميکرد , اروم که ميشد دوباره ارامش حکمفرما ميشد تا ايندفعه که انگار يه کسي داره زير لب سوت ميزنه و( يه چيزي تو مايه صداي سر پيچ زود پز که سرگاز باشه )متوجه ميشدي که داره ذکر سبحان الله ميخونه خلاصه هرکدوم به طروق نماز خودنشون خواب رو حرومت ميکردند . حالا ازينا که بگذريم نماز خوندن تو مدرسه که ديگه اوضاع بيشتر به راز بقا شبيه بود فقط ميخواست يه نفر فيلم برداري کنه و اون فيلم ميرفت واسه قسمت فيلمهاي مستند. جايزه هونگ طلايي اول که سهله , اسکار ميگرفت.اين نماززوري و اجباري خوندن هم سيرکي بود , صفهاي اول نماز که خدا زيادشون کنه بچه مچه هاي انجمن اسلامي بود و چندتايشون هم تو صف هاي اخر واسه اينکه ببينند کي قر و اطوار ميريزه يا مسخره در مياره اسمشو بدفتر بدند. حالا اينا يه طرف اون اقاي ناظم و معلم امور پرورشي هم که تو دست و صورتش بجز مو نميديدي ( بقول مرحوم جمالزاده دست و صورتش مثل پاچه بز پر از مو بود)و فقط چشماش مثل چراغ قوه معلوم بود يه طرف. ناظم بي شعوري که يه گوشه کمين ميکرد و کافي بود ميديد نيش يکي باز ميشد وسط نماز و به نماز اهانت شده يهو مثل شيري که افتاده باشه توگله گاوميشا ميزد همه رو ميرفت جلو.اصلا صف نماز يهو چپ ميکرد همه رو هم ميريختن و يه سيرکي ميشد بياو ببين .ادم ميموند بخنده اون وسط ياگريه کنه اره ديگه مملکت جمهوري انزالي استعمالي نمازجماعتش هم بايد نمونه باشه.

فردوسي انتي فمنيست

فردوسي هم يه جورايي دمش غيژ.. زن واژدها هر دو در خاک نه ...جهان زين هر دو ناپاک به زنان رو بود درجهان يک هنر ....نشينند و زايند شيران نر

فرهنگ آفتابه

ايرانيها تو فرهنگشون چيزايه خوبي دارند .يکيش همين فرهنگ آفتابه بردن تو دستشويي.آخه اين عربها که آفتابه و لگن نداشتن يه سنگ و کلوخي گير مي اوردن خودشون رو پاک وپوک ميکردن يا ميماليدن خودشون رو به در و ديوار.تمدن کيلويي چند؟بعدها که متمدن تر شدند حتي رساله هم دادند که کدوميک از پاي راست يا چپ رو اول بذارند تو توالت. البته تو پرانتز درسته که نصف بيشتر احکام رسالشون حول و حوش احکام پايين تنه و توالت رفتن ميگرده اماواسه بهشت دخول کردن از رساله اقا بايد گذشت .اون اوايل که من به شهرشهيد پرور و تيکه پرور اقا امام زمان بروکسل رفته بودم چند تايي ايراني ديگه تو ساختمان بودند .ميديديم هر وقت اين برادران غيور ايراني و هموطن واسه قضاي حاجت ميرند خلا با خودشون قوطي نوشابه هاي يک و نيم ليتري خانواده ميبرند که همون کاربرد آفتابه رو داشت منتها با بازدهي نسبتا کمتر. يه روز اين خانم مسئول نظافت ساختمون ما رو کنار کشيد و گفت: شما عادت داريد توالت که ميريد نوشابه ميبريد با خودتون چه فرهنگ جالبي فقط لطف کنيد بعد از خوردن قوطيشو با خودتون ببريد.

2004/06/09

حرفايه حسابي

اگر خدا در روى زمين زندگى مى کرد، مردم پنجره خانه اش را خرد مى کردند. اى. ايديش وچيزاي حسابي که درايران با گفتنش راحت فحش ميخوريد: از خرافات فکرى بشر يکى هم اين است که بکارت جزو فضائل است. ولتر حيوانات اين امتياز را بر انسان دارند: عالم ربانى ندارند که ارشادشان کند. ولتر

با وحدت کلمه ميشه ماليد در همه

چند روزي بود مي خواستم برم بالاي منبر و خطبه تفت بدم اما وقت نميشد راستي ديشب تو اينترنت يه چيز معرکه به پستم خورد بدم نيومد بگم .ديشب رگ بيخوابي زده بود به کله ام. رفتم نشستم پشت PC چند تا سايت و وبلاگ رو پايين و بالا کردم و تو چند تا سايت استکبار جهاني هم داشتم surf ميکردم که يکدفعه سر از يک ( chat-rooms free) چات روم دراوردم البته اگه اسمشو بشه گذاشت چات. يه دختره که نشون ميداد مال در و دهات لائوس و اونطرفها بود اومده بود يه تاپ تنش کرده بود که فقط ناف و چاک سينش پيدا بود و نشسته بود جلوي وب کمwebcam و امت رو گذاشته بود سرکار. خيلي جالب انگيزناک بود توي تکس وسط چات روم داشتم ميخوندم ببينم ملت دارند چي مينويسند واسش.تا يخورده هم تقويت زبان بشه برام وهم اطلاعات عمومي من بره بالا..که يهو از چند تا نوشته و تکس وسط روم چشام چهار تا شد و نزديک بود از خنده بادي از من ساطع شود.بله چند تا از برادران جان بر کف ايراني و هموطن هاي عزيزمون از گوشه و کنار دنيا با هم داشتند دختره رو تشويق ميکردند حجاب اسلاميش رو کنار بزنه و به آغوش گرم برادران غيورمون بپيونده.جالب اين بود که همه چي رو بفارسي مي گفتند و مرده اون زبان نغز و شيرين فارسيشون شده بودم که به دختر حواله ميدادند .از جمله جملات گهرباري که اون وسط بفارسي و حروف لاتين تکس ميخورد ميشه به اينها ذکر کرد: د لامصب عجب گوشتيه-قربون اون چاک سينه-من بخورم اون ممه ها رو- درد و بلاش تو فرق...-ممد بهش بگو بکنه( بريز ه بيرون لنگ و پاچه رو) و........ و جا داره از ملت غيور و شب زنده دار ايراني که تو اون وقت شب بيدار مونده بودند و اتحاد همبستگي خودشون رو براي هدف والايي که ديشب همگي داشتيم تحسين نموده وتشکر کنم .اميدوارم در تمام مراحل زندگي و در هر برهه از گرفتاريهايه جامعه ايراني اينچنين حضور پر صلابت خودمون رو نشون بديم و مشت محکمي بر دهان استکبار جهاني بزنيم. و هم اين سخن گرانمايه مقام صغراي بلاغت رو بيادمون بياريم که دست کمي از گفتگوي تمدنها نداره و بايد بدهند با آب طلا روي سردر ساختمان سازمان ملل بنويسند: با وحدت کلمه ميشه ماليد در همه .